در حالیکه به نظر میرسد موضع سیاسی احمدینژاد و همچنین جایگاه اقتصادی و ژئوپلتیکی ایران از زمان انتخاب مجدد احمدی نژاد در انتخابات سال گذشته بهبود یافته است، امتیازات سیاسی مخالفان بزرگ او مانند موسوی، رفسنجانی، کروبی و خاتمی به طرز چشمگیری کاهش یافته است و "جنبش سبز " آنها اکنون در یک سردرگمی و از هم پاشیدگی قرار دارد. در واقع آقای رفسنجانی یا همان پدرخوانده سبزها، وی آنچنان اعتبار خود را از دست داده و آنچنان از لحاظ سیاسی ضعیف شده است که مجبور شده غرور قدرت و استقلال سال گذشته خود را بشکند و به جای آن به آیت الله خامنهای به عنوان رهبری بی چون و چرا افتخار ورزد.
موسوی اصلیترین رقیب احمدی نژاد نیز به شکل قابل ملاحظهای به حاشیه رانده شد و نفوذ وی در یک سال گذشته از بین رفت. بیانیههای سیاسی پیش پا افتاده و پوچ وی که گاها روی وب سایت وی با نام "کلمه " قرار داده میشود، اغلب نه تنها توسط حامیان دولت و احمدینژاد مورد تمسخر قرار میگرفت بلکه از سوی بسیاری از حامیان قبلی او که به تدریج او را ترک کردهاند نیز به استهزاء گرفته میشود.
شرح ناکامی
سوال این است که چرا؟ چگونه ما میتوانیم از هم پاشیدگی "جنبش سبز " و کاهش فجیع امتیازات سیاسی رهبران آن را توضیح دهیم؟
یکی از توجیههایی که به شکل گستردهای مطرح میشد "اقدامات سرکوبگرانه دولت " عنوان شده است. در حالیکه اقدامات سرکوبگرانه دولت قطعا یک عامل محسوب میشود، اما تنها عامل یا عامل اصلی نیست. دلایل مهمتر کاهش محبوبیت جنبش سبز و رسوایی معماران اصلی آن در جای دیگری است. دلایل دیگر چه هستند؟
برای شروع باید بگوییم که جنبش سبز مبارزه انتخاباتی غیرصادقانهای داشتند. موسوی کاندیدای آنها برای ریاست جمهوری به میدان آمد اما از پذیرش خواست اکثریت هنگامی که مشخص شد در حقیقت رای نیاورده، سر باز زد. این موضوع باعث شد بسیاری از ناظران به این باور برسند که مبارزه انتخاباتی وی بیشتر شبیه تلاش برای کودتا بود- یا به بیان دقیقتر یک کودتای سبک، در مقابل کودتاهای نظامی سنتی- تا یک مبارزه انتخاباتی همراه با حسن نیت.
چیزی شبیه انقلابهای رنگی ناکام
این مسئله پس از انقلابهای رنگی در بسیاری از جمهوریهای شوروی سابق مانند گرجستان و اوکراین مدل برداری شد، الگویی که از مفاهیم انتخابات به عنوان فرصتهایی برای بیثباتسازی و تغییر رژیم استفاه میکند. این امر توضیح میدهد که چرا موسوی حتی پیش از پایان ساعت رای گیری اعلام پیروزی کرد. این مسئله همچنین توضیح میدهد که چرا او هنگامی که در واقع از شکست در انتخابات مطلع شد، ادعای تقلب را مطرح کرد.
اساسا، بسیاری از مردم ایران احساس این نیرنگ را دارند و بر این باورند که موسوی میبایست مدارک و شواهدی برای تقلب در انتخابات ارائه میکرد، در غیر این صورت او نمیبایست چنین ادعای عجیب و غریبی را مطرح میساخت. و به همین دلیل در روزهای پس از انتخابات طرفداران موسوی به دستورالعملهای او گوش دادند و به خیابانها آمدند و از این عصبانی بودند که رایآنها دزدیده شده است. اما همین که روشن شد که اخبار تقلب در انتخابات غلط بوده است، بیشتر هواداران موسوی از جمله بسیاری از حامیان منطقی وی، احساس فریب کردند و او و جنبش سبزش را رها کردند.
دخالت رسانههای فارسی زبان مستقر در غرب
دکتر محمد مرندی استاد دانشگاه تهران نیز با اشاره به این تحولات تاکید میکند که موسوی "به شکل موثری حمایت رسانههای فارسی زبان و مخالفان مستقر در غرب را پذیرفت، از طریق سکوتش، بسیاری از مردم ایران از توهم رهایی یافتند و حتی متنفر شدند. شکی نیست که مردم امروز بسیار از جنبش سبز با حمایت بیگانگان و نقش دولتهای غربی به وسیله طریق حمایت مالی و دیگر اشکال حمایت خشمگین هستند. "
مرندی میافزاید: هیچ یک از همکاران من که به موسوی رای دادند، حاضر نیستند با اقداماتی که او پس از انتخابات انجام داد مجددا به وی رای دهند. این به آن معنا نیست که آنها از احمدی نژاد حمایت میکنند یا اینکه موسوی اصلا هیچ حامی دیگری ندارد، بلکه باید گفت که اکنون اقلیت کوچکی از او حمایت میکنند. "
خاتمی و جستجوی مسیر دوستی با آمریکا
علی رغم ژستهای آشتی جویانه خاتمی در قبال آمریکا، بسیاری از مردم ایران از دیدگاه غیرمنصفانه و تحریکآمیز واشنگتن در قبال ایران خشمگین بودند به گونهای که درباره منطق سیاست خاتمی در تلاش برای کاهش تنش با امپریالیسم آمریکا ابراز تردید کردند. به همان دلیل نیز، بسیاری از مردم ایران، انتقاد موسوی از احمدی نژاد در خصوص تهدیدسازی ایران را هم ساده لوحانه یا غیرمنصفانه و هم اشتباه ارزیابی کردند. شگفت انگیز نبود که بیشتر مرد م ایران از جمله بسیاری از حامیان قبلی موسوی و هواداران او، درباره صداقت و درستی مبارزه انتخاباتی او ابراز تردید کردند.
شعارهای صرفا انتخاباتی
یکی از ویژگیهای انتخاباتی جذاب موسوی ارتقای صریح ارزشهای دموکراتیک و آزادیهای فردی بود. با این وجود، این حمایت او از دموکراسی زمانی رنگ باخت که او با بی توجهی گستاخانه به نتایج رای اکثریت به نفع احمدی نژاد آشکارا با خواست مردم به مخالفت برخاست. علاوه براین، این مشخص بود که در سایه دستور کار اقتصاد نئولیبرال، اظهارات گنگ و نامحسوس موسوی درباره آزادی فردی و حقوق بشر شامل حق داشتن نیازهای اساسی انسانی مانند غذا و سرپناه نبود یا حق داشتن خدمات درمانی ارزان و آموزش عمومی نبود.
وعدههای نامحسوس، کوته فکرانه و در واقع غیرصادقانه حقوق دموکراسی موسوی شبیه به رهبران دیگر انقلابهای رنگی است و برای مثال میتوان به وعدههای "میخائیل ساکاشویلی " در گرجستان و "ویکتور یوشنکو " در اوکراین اشاره کرد. اگر او در پیشبرد انقلاب سبز موفق میشد، ثابت میشد که وعدههای دموکراسی او به مانند وعدههای همتایانش در گرجستان و اوکراین توخالی و پوچ هستند. چنانچه مردم گرجستان و اوکراین از ماهیت واقعی آنها مطلع شدند و آنها را از سمت خود برکنار کردند.
عامل مهمی که نقشی حیاتی در کاهش محبوبیت سبزها بازی کرد، ویژگی طبقاتی آن، ناتوانی در برقراری ارتباط یا جذب تودههای طبقه متوسط، ضعیف و کارگر بود. بر کسی پوشیده نیست که سبزها به شکل قابل توجهی از سوی محافل ثروتمند و تحصیل کرده جامعه ایران تمجید و ستایش میشوند. موسوی آشکارا از این "مسئله " آگاهی دارد یعنی هنگامی که وی درباره نیاز به توسعه جایگاههای حامیانش بدون توجه به طبقات متوسط یا زیر متوسط جامعه سخن میگوید. اما منافع و ارتباطات طبقاتی چیزی نیست که به آسانی از طریق آرزوها یا گفتارهای ساده محقق شود. موارد فوق ورای شخص موسوی است. اینها ویژگی و نیرومحرکه مبارزه انتخاباتی او و جنبش سبز را شکل داد.
هوشمندی مردم ایران
با گذشت 31 سال از جو انقلابی مستمر، مردم ایران به شهروندان بسیار هوشیاری در امور سیاسی تبدیل شدهاند. این مردم به آسانی ماهیت دستور کار اقتصادی نئولیبرال و بازار دوست موسوی را هنگامی تشخیص دادند که آنها (در طی سخنرانیهای مبارزه انتخاباتی موسوی) متوجه شدند او چگونه با منت هزینههای دولت در زمینه نیازهای اساسی اجتماعی را به عنوان "صدقه "، "ولخرجی " و عوامل گداپروری توصیف کرد.
این انتقاد موسوی و دیگر معماران انقلاب سبز نباید به عنوان یک دفاع از احمدی نژاد یا دولت ایران به طور کل تلقی شود. از سوی دیگر این امر نباید به عنوان مخالفت بزرگی با دیدگاههای سیاسی مخالف یا انتقادهای این چنینی انگاشته شود. این تاحدی انتقاد از سیاستهای بی توجه، فرصت طلبانه و اشتباه است نه انتقاد از سیاستهای مخالف به نوبه خود.
درس عبرت از ناکامیها
این واضح است که انتقاد سالم و اصولی کلیدی برای بهبود، پیشرفت و تکامل است. همچنین روشن است که احمدی نژاد و جمهوری اسلامی ایران نقاط فراوانی برای انتقاد دارند. موسوی و دیگر رهبران سبز میتوانستند نقشی مهم در افزایش آزادیهای فردی و آرمانهای دموکراتیک در ایران بازی کنند، در صورتیکه آنها به هدف اصلی خود برای بی ثبات سازی و براندازی دولت مردمی متعهد نبودند.
سبزها اعتبار مورد نیاز خود برای ایفای نقشی مثبت به عنوان یک نیروی مخالف سازنده را با انجام اقدامات زیر از دست دادند:
با بی احترامی به آرای مردم، با ایجاد دروغی بزرگ که تقلب در انتخابات صورت گرفته است، با احیای ابزارهای خشونت بار در پیگیری تغییر رژیم، با دنبال کردن یا پذیرش حمایت از نیروهای سیاسی مشکوک خارجی و با مقصر شناختن احمدی نژاد در خصوص فشارهای امپریالیستی-صهیونیستی بر ایران.
علاوه بر اینها، این سابقه سیاسی ناخوشایند است که ناکامی و شکست "جنبش سبز " را توضیح میدهد.